مژده مواجی – آلمان
کرونا کم زندگی مردم را فلج کرده، هجوم برف و بوران سنگین هم اضافه شد. زمین لیز بود و با دوچرخه نمیتوانستم به سر کار بروم. تصمیم گرفتم در بارش برف و زمینی که یکپارچه سفید شده بود، یک ساعت تا محل کار پیاده بروم. به دفتر که رسیدم، پیادهروی بدنم را حسابی گرم کرده بود.
پس از مدتی مراجعم از حومۀ هانوفر زنگ زد:
– در ایستگاه قطار ایستادهام، اما هیچ قطاری حرکت نمیکند. اتوبوس جایگزین آنها کردهاند. مدتی است که منتظر اتوبوسام. هنوز هیچ خبری از آمدنش نیست.
به او گفتم:
– میتوانی به خانه بروی. هفتۀ دیگر همدیگر را میبینیم.
– دلم میخواهد پیش شما بیایم و حرف بزنم.
تلفنی با هم در مورد موضوعات جلسۀ مشاورهٔ کوچینگ هفتگیمان صحبت کردیم تا اتوبوس بیاید و هم اینکه برای او در سرمای بیرون زمان تندتر بگذرد. نیم ساعت گذشت و اتوبوس نیامد. او هم برگشت به خانه.
همکار مراکشیام وارد اتاق شد. اُوِرکت زمستانی سرمهایاش را از تن درآورد و قهوهای برای هر دومان در آشپزخانهٔ محل کار درست کرد. در حالیکه کامپیوترش را روشن میکرد، روی صندلی نشست و شروع کردیم به گفتوگو در مورد کارمان و تبادل نظر. او شروع به تعریف کرد:
– مدت طولانی با مراجعم، مرد جوان بیست و یک سالهٔ سودانی صحبت میکردم. علیرغم برف سنگین به جلسهٔ مشاوره آمده بود. از زندگیاش تعریف کرد. اینکه از سهسالگی چیزی بهجز جنگ در سودان ندیده بود. دیپلمش را که گرفت، از سودان فرار کرد. در طول سه ماه صحرای لیبی را با پای پیاده پیمود. چند روزی هم روی آب با قایق بادی بوده تا به ایتالیا رسیده؛ روزهایی که با گرسنگی، تشنگی، ترس و بیخوابیهای کشنده مرگ را جلو چشمانش میدیده. از آنجا راهی آلمان شده.
هر دومان خیلی تحت تأثیر ماجراهای پرمخاطرۀ زندگی مراجع جوان و جراحات روحی جنگ روی او قرار گرفته بودیم. همینطور که در حین صحبت جرعهجرعه قهوه مینوشیدیم، همکارم ادامه داد:
– مرد جوان در حین گفتوگو چشمانش پر از اشک شده بود. از او پرسیدم: «چه چیزهایی در زندگی برایت ارزش دارد.» جواب داد: «در تمام زندگیام یاد گرفتم که برای بهدستآوردن هر چیز کوچکی مبارزه کنم. با سن کم به آلمان فرار کردم. در آلمان، زبان را یاد گرفتهام. الان با کمک جلسات کوچینگ مشاورۀ شما مصمم برای گذراندن دورهٔ تخصصی سهساله هستم. پس از آن فقط آرزوی دیدن خانوادهام را دارم. تمام این مدت دور از خانواده بودهام. خیلی دلتنگ آنها و محیط گرم خانوادهام هستم. سه چیز برایم ارزشمند است: خانواده، صلح و مبارزه.»